نقد برداشت های رایج از داروینسیم

تصاویر

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

لینک های دانلود

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 48
دوست نداشتم: 23
میانگین امتیازات: 2.09

2 دیدگاه در “نقد برداشت های رایج از داروینسیم

سلام
خیلی عالیه که صوت جلسه رو قرار دادین
لطفا بقیه جلساتی هم که برگزار میشه صوتش رو توی سایت و کانال جامعه بزارین
یاعلی

؟ بیاییم با دیدگاهی صرفا ماتریالیستی نظرات داروین را صرفا از دیدگاه
زیست شناسی امروز بررسی کنیم. باید توجه داشته باشیم که در زمان داروین
اطلاعات بشر در مورد موجوادت زنده نسبت به امروز بسیار محدود بود و لازم
است تجدید نظر کلی در بسیاری از نظرات داروین صورت گیرد: ۱- در زمان
داروین هرگز مفهومی به نام کروموزم و اسیدهای نوکلئیک و یا ژن شناخته
نشده بود. ما امروزه به خوبی می دانیم که در تمام موجودات زنده پرسلولی ،
کروموزوم ها به تعداد زوج در هسته وجود دارد. در تمام انواع تقسیم های
سلولی اعم از میوز و میتوز، همیشه تعداد نهایی کروموزم ها ثابت می ماند.
برای مثال سلولهای انسان همگی ۴۶ کروموزم دارند و تمام تقسیمات سلولی
میتوز در بدن انسان سلولهایی دقیقا با همین تعداد کروموزم تولید می شود.
در تقسیم سلولی میوز هم به اندازه نصف این عدد یعنی ۲۳ کرموزم در سلولهای
گامت نر و ماده ( مرد و زن) ایجاد می شوند که مجددا در موقع لقاح به
ایجاد یک سلول ۴۶ کروموزمی منجر می شود. این فرآیند در تمام موجوادت زنده
پر سلولی کمابیش مشابه است. اگر در موارد بسیار نادر هم اتفاق بیفتد که
مثلا انسانی با مثلا ۴۷ کروموزم ایجاد شود ، وی دچار بیماریهای شدید
کروموزمی نظیر نشاندانگان خواهد بود و هرگز به سن بلوغ نخواهد رسید.
موردی هم با ۴۸ کروموزم تاکنون دیده نشده است. حال سوال اینجاست که اگر
نظریه داروین را بپذیریم و قبول کنیم باید تمام موجودات زنده روی زمین و
لااقل گونه هایی که از هم تکامل پیدا کردند ( مثل پرندگان و خزندگان یا
خزندگان و دوزیستان) باید تعداد کروموزمهایشان برابر باشد. چرا که در
تمام تقسیمات میوز موفق تعدا کروموزومها حفظ می شود. داروین در مقابل این
پرسش چه پاسخی دارد؟ هیچ. چون اساسا در زمان داروین کروموزم ها که سند
یکتایی گونه ها هستند شناخته نشده بودند. در بهترین حالت تنها می توان
پذیرفت که تغییرات ظاهری در یک گونه با حفظ تعداد کروموزمها قابل پذیرش
است . ( مثل تحول در اسبها یا اشکال مختلف گونه انسان که در دنیا زیست می
کنند) . اما پذیرش ایجاد انسانی از یک میمون کاملا محال است. ۲- امروزه
می دانیم که نقش وراثت و ژنتیک امری است که همواره به عنوان فاکتور قطعی
برای تعیین خصوصیات ظاهری گونه ها فعال است. داروین معتقد است که
دوزیستان از ماهیها تحول یافته است. اگر چنین است چرا هیچ دوزیستی را نمی
بینیم که دارای فلس باشد؟ چرا پوست همه دوزیستان عاری از هر نوع پوشش
است؟ اگر هم بپذیریم که دوزیستان از ماهیانی تحول یافته اند که دارای فلس
نبوده اند باید پرسید پس چرا مجددا پوست خزندگان دارای پوشش فلس است؟ چرا
هیچ خزنده ای با پوست برهنه دیده نمی شود؟ چگونه یک خصلت مهم وراثتی در
شاخه دوزیستان گم شده است؟ ۳- داروین معتقد است که پرندگان از خزندگان
تکامل یافته اند و شباهتهای ظاهری و برخی فسیلها را ملاک این عقیده می
داند. باید پرسید پس چگونه تمامی پرندگان خونگرم هستند در حالی که
خزندگان خونسرد هستند؟ چگونه حتی یک پرنده خونسرد در تمام پرندگان عالم
کشف نشده است؟ این خصلت ژننتیکی چرا باید ناگهان مفقود شود؟ ۴-
داروینیستها معتقدند که دلیل بدون هسته بودن گلبولهای قرمز انسان و سایر
پستانداران و حتی پرندگان ، این است که این موجوادت به دلیل فعالیت بیشتر
باید از همه ظرفیت حجمی گلبول برای دریافت اکسیژن استفاده کنند. سوال
اینجا است که پس چرا جانوری مانند شتر به صورت استثنایی در میان
پستانداران یافت می شود که دارای گلبولهای قرمز هسته دار است؟ درحالی که
فعالیت هوازی شتر بسیار بیشتر از یک میمون اسلات( میمونهای تنبل آمازون)
است در حالی که این موجوادت گلبول قرمز بدون هسته دارند؟ ۵- بر اساس
نظرات داروین دلیل تحول زرافه ها این بوده است که بر اساس انتخاب طبیعی
زارفه های با گردن کوتاه در رقابت با زرافه های گردن بلند حذف شدند. این
سخن تا زانی صحیح می نمود که زرافه های گردن کوتاه کشف نشده بودند. اما
کشف گونه موسوم به ” اکاپی” که گونه ای زرافه با گردن کوتاه است این
عقیده را باطل نمود. این نوع زارفه مانند گورخر و سایر چارپایان از علف
ها و بوته های کم ارتفاع تغذیه می کند. حال باید از داروینیست ها پرسید
که اگر زرافه های گردن کوتاه قادر به یافتن غذاهای جدید روی زمین بوده
اند چرا نباید مانند اکاپی ها از این غذا تغذیه می کردند؟ واقعیت این است
که زرافه های باستانی دلیلی برای اثبات نظریات داروین نداشتند! ۶- مجمع
الجزایر گالاپاگوس مجوعه ای است به نسبت کوچک با آب و هوای یکسان در
سراسر آن. داروین در این جزایر متوجه تنوع گونه های سهره ها شد و انتخاب
غذای متفاوت را دلیل تفاوت منقارهای آنان دانست. حال سوال اینجا است که
اگر همه این سهره ها دارای یک نیای مشترک بوده اند چرا در یک منطقه کوچک
که تنوع آب و هوایی گسترده ای ندارد بایستیغذاهای نسلهای بعدی متنوع می
شده است؟ اگر نوعی تنوع در طلبی در گونه عامل ایجاد تحول است چرا همان
تنوع طلبی در مورد زرافه ها صادق نباشد؟ ۷- داروین ظاهرا پنگوئن های
جزیره گالاپاگوس را مورد بی مهری قرار داده است. این پرندگان تا ماهها
چیزی نمی خورد و منتظر رسیدن جریان های سرد قطب جنوب که سرشار از ماهی
های قطبی است می مانند. چه عاملی باید سبب شود که این پرنده در جزیره پر
نعمت گالاپاگوس که در منطقه استوایی قرار دارد منتطر رسیدن آبهای سرد
قطبی بماند؟ آیا انتخاب طبیعی در این مورد اساسا قابل پذیرش است؟ ۸- قطعا
داروین اگر در تحول خرسها تحقیق می کرد با دقت بیشتری به نظریه انتخاب
طبیعی می پرداخت. اگر بپذیریم که نیای همه خرسها مشترک بوده است چرا باید
خرس ها پاندا یک انگشت اضافه برای گرفتن شاخه های خیزران داشته باشند؟ چه
نوع انتخاب طبیعی برای این خرس کاملا گیاهخوار قابل توجیه است؟ اگر این
یک جهش ژنتیکی بود چرا هیچ خرس پاندایی بدون آن انگشت اضافی یافت نمی شود
و هرگز گزارش نشده است؟ جالب اینکه مورد خرس پاندا امروز به صورت یکی از
بحثهای بغرنج و معماهای زیست شناسی در آمده است و حتی سر از کتاب های
درسی دبیرستانهای رشته تجربی ما در آورده است. مضحکترین توضیحی که
دارویسنیست ها ارائه کرده اند این است که تحول گاهی اوقات ناگهانی اتفاق
می افتد! باید گفت اگر قرار بود تغییرات ناگهانی را بپذیریم که اساسا
نیازی به نظریه تحول نبود! ۹- از جالبترین تضادهای نظریه داروین با دانش
امروزی ، موضوع اندامک های سلولی و تقسیم سلولی است. بر اساس نظریه
داروین گیاهان و جانوران نیای مشترکی دارند. حال اینکه در تمام جانوران
وظیفه تقسیم سلولی بر عهده اندامکی به نام سانتریول است در حالی که اساسا
چنین اندامکی در سلولهای گیاهی وجود ندارد! با پذیرش انتخاب طبیعی باید
جتنوران به خاطر داشتن این اندامک باقی می مانده اند و گیاهان از بین می
رفته اند!.. موارد تضادهای علمی نظریه داروین با دانش امروز بقدری است که
هر کدامش می تواند موضوع یک تز دکتری زیست شناسی تحول یا زیست زیست سلولی
و مولکولی یا دیرین شناسی باشد. واقعیت این است مواردی نظریه انسانهای دم
دار و یا پشمالو با پذیرش چهش های ژنتیکی که اغلب رخ می دهند بسیار بهتر
توجیه می شوند تا نظریه داروین. در اینجا خالی از لطف نیست به عنوان
مطایبه به بحثی که حاج آقای قرائتی همیشه مطرح می کنند که فرض کنید
انسانها از بین برود موجوادتی از کرات دیگر بیایند و اختراعات انسانها
نظیر دو چرخه و موتوسیکلت و اتومبیل را ببینند و بعد از روی ظاهر نتیجه
بگیرند که اول دوچرخه پدید آمد و بعد کمی پیشرفت کرد شد موتوسیکلت و بعد
شد اتومبیل و بعد اتومبیل هم تبدیل به قطار شد! در حالی که ما بخوبی می
دانیم ترتیب اختراع این وسایل اصلا به این صورت نبوده است. واقعیت
اینجاست که تا قرون آتی باید نظریه داریون را همچون بسیاری از نظرات
ارسطو و بطلمیوس در موزه تاریخ علوم جستجو کرد. البته همیشه دل کندن از
نظریه برای کسانی که به آن معتقد بوده اند و مخصوصا برای ماتریالیست ها
بسیار مشکل است .. اما سوای این بحثها ، شخص داروین به عنوان یک شخص محقق
که تلاش زیادی را برای اثبات نظرات چارلز لیل انجام داد قابل احترام است.
و هیچ کس حق ندارد به اسم دفاع از خداپرستی به این مرد اهانت کند. اتفاقا
شخص داروین هم به هیچ وجه نظرات خود را بر ضد دین نمی دانست. چرا که حتی
اگر کسی هم اصول تحول را بپذیرد بایستی قبول کند وجود چنین اصولی به هیچ
وجه تصادفی نیست و وجود تحول هدفمند در مخلوقات مطلقا نافی وچود خداوند
نیست. به قول ژان گیتون فیلسوف مشهور فرانسوی ” اصول تحول مرا به خدا
نزدیکتر می کند”. ضدا خدا بودن نظریه تحول ، برداشتی است که ماتریالیست
ها از نظریه داروین کردند . والا داروین خود یک مسیحی بود و یک مسیحی مرد
نه یک ملحد. گر چه به شدت مورد حمله ارباب کلیسا قرار گرفته بود.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *