مصاحبه با دکتر سلمانی درباره تصوف
استاد دانشکده معارف،مدرس ادبیات و پژوهشگر در حوزه عرفان

بررسی تاریخی تصوف بعد از ورود اسلام
عرفان مکمل شریعت
مسیر اهل معرفت، مسیر اهل محبت
روند تاریخی تصوف و سلسلههای مختلف
جدا شدن مسجد و خانقاه
ادامه روند تاریخی صوفیه
جمالپرستی انحرافی دیگر
عرفان بعد از حمله مغول
صوفیه و نزدیکی به قدرت
شاه نعمتالله ولی کیست؟
زمینههای انحراف تصوف
در میراث صوفیه
بررسی تاریخی تصوف بعد از ورود اسلام
عرفان مکمل شریعت
یکی از موضوعاتی که بعد از ورود اسلام به ایران خیلی دامنهدار پیگیری شد بحث عرفان بود. اصلاً چه نیازی بود، عرفان کنار شریعت ادامه پیدا کند؟ بعد از ورود اسلام به ایران و ایمان آوردن ایرانیان به آن، برخی از تفکرات به اینجا رسید که کمال در شریعت که همان دین است، رسیدن به کمال در محضر خداوند را کفایت میکند. آیا ما میتوانیم ارتباطی میانبر یا ارتباطی غیر از شریعت یا مکمل شریعت با خدا داشته باشیم؟ حتی در زمان خود اهلبیت هم این بحثها پیگیری میشد و پیش میآمد بهنحویکه مثلاً میدانیم برخی از بزرگان تصوف در قرنهای بعد خرقه خودشان را به امام صادق (ع) و امام رضا(ع) نسبت میدادند. اینها نشان از این دارد که این تفکر در زمان خود ائمه هم وجود داشته است.
مسیر اهل معرفت، مسیر اهل محبت
ما در تصوف دو نوع مسیر داریم، یکی مسیر اهل معرفت و دیگری مسیر اهل محبت. یا دو مکتب یکی مکتب بغداد که میشود مکتب اهل معرفت و مکتب خراسان که میشود مکتب اهل محبت. اینها چه تفاوتی باهم دارند؟ مکتب معرفت (یا مکتب بغداد) که سرسلسلهاش جنید بغدادی است، میگوید که:
عارف بدون رسیدن به کمال در شریعت، نمیتواند وارد طریقت بشود؛ آنهم باید در تمام ظواهر و تمام باطن دین به کمال برسد. بعد میتواند وارد کمال در طریقت بشود.
جنید بغدادی یک روز در کوچهباغی راه میرفت و باران میبارید و مسیر کوچهباغ خیس و لغزنده شده بود. زمانی که داشت از کنار دیوار رد میشد، لیز میخورد و چون نمیخواهد زمین بخورد دستش را به دیوار باغ میگیرد. چون دیوار باغ خیسخورده و کاهگلی هم هست انگشتانش در دیوار باغ فرومیرود. این را حقالناس میداند، مراقبت میکند تا صاحب باغ بیاید. میرود و از او حلالیت میطلبد که انگشت من داخل دیوار باغ شما فرورفته؛ یعنی اینقدر به ظواهر احکام پایبند بودند. ازجمله کسانی که بعد از جنید این مسیر را طی کردند قشیری بود که رساله قشیریه را نوشته است. بزرگمرد قرن پنجم و ششم امام محمد غزالی، سهروردی، ابن عربی مرد بزرگ دیگری در عرفان قرن هفتم هست، عبدالرحمن جامی، عزیزالدین نسفی، اینها کسانی هستند که این طریق را میروند. در ارتباط با خداوند محمل رابطه خالق و مخلوق دارند. طریقه دوم اهل محبت یا مکتب خراسان است که نسبت اینها به عارفی به نام ابراهیم ادهم یا بایزید بسطامی میرسد. تفکرشان این هست که گاهی در مسیر شریعت احوالی بر انسان عابد وارد میشود که این احوال ازنظر مفهومی و غنای و فکری خیلی قویتر از بعضی ارکان شریعت است. آنجاست که اسم طریقت میگیرد و لزومی ندارد که شخص در مسیر شریعت حتماً به کمال ظاهر و باطن رسیده باشد تا بتواند به عرفان وارد شود و میگویند این مسیر، مسیر عشق خداوند است یعنی میگویند رابطه عارف و خداوند رابطه خالق و مخلوق است ولی تبدیل به رابطه عاشق و معشوق هم میشود اینجاست که متناسب با ارتباط عاشق و معشوق ادبیاتی را با خداوند استفاده میکنند که دیگر این ادبیات، ادبیات ترس و زهد و بیم از عقوبت خدا نیست. دقیقاً ادبیات عارفی میشود که عاشق خداوند است و معشوق با او سخن میگوید. ازجمله بزرگانی که در این طریقت قلم زدند، رابعه است که بهعنوان اولین زنی محسوب میشود که عشق را وارد آموزههای عرفانی کرد.
شبلی، حلاج، ابوسعید ابوالخیر، شمس تبریزی و مولانا از این دسته است که البته مولانا را میتوانیم حد وسط این دو در نظر بگیریم که اینها نوع ادبیاتشان را متناسب بااینکه میخواستند مسیری میانبر با خدا داشته باشند تغییر میدادند که میبینیم شطحیات یعنی سخنانی که از سر غلبه و وجد معرفت خداوندی، به عارف وارد میشود و از عارف صادر میشود خیلی زیاد است. حلاج اناالحق میگفت، بایزید بسطامی، سبحانی ما اعظم شانی میگفت، دیگری لیس فی جبتی الا الله. این ازنظر فقها شرک است ولی ازنظر اینها تمام لطف و معرفت است، تمام بیان عاشقانه با خداوند است. اینجاست که میبینیم این دو مسیر یا طریقت از همان اوایل ورود اسلام به بعد، مسیر خودشان را ادامه میدهند، هرکدام با طریقت خودشان. گاهی اینها مقابل همدیگر قرار میگیرند. بهخصوص در هنجارشکنیهای اهل محبت که خیلی وقتها اهل معرفت را در مقابلشان قرار میدهد. میبینیم که بعضی از اهل معرفت با فقها در تکفیر اهل محبت همعقیده میشوند؛ مثلاً در واقعهی حلاج، فقط فقها و اهل شریعت نبودند که حلاج را تکفیر کردند، برخی از اهل معرفت هم حلاج را رد کردند و دو سه قرن بعد عین القضات همدانی را میبینیم که نهتنها فقها، بلکه بعضی از اهل معرفت هم او را تکفیر کردند و بر دار کشیدند و تکهتکه کردند.

روند تاریخی تصوف و سلسلههای مختلف
در قرون اولیهی اسلامی، عرفای خیلی بزرگی را داریم که هنوز به آن شدت آلودهی به مسیرهای انحرافی تصوف نشدهاند. ازجمله معروف کرخی است. معروف کرخی سرسلسلهی سلسلهی نعمتاللهی است که میخواهیم در مورد آن بحث کنیم و بعد میبینیم معروف کرخی نسبت خرقهاش را به امام صادق(ع) میرساند یعنی نعمت اللهیها (عرفای قرن اول) اعتقاد دارند که نسبت خرقهی ما به امام صادق(ع) میرسد. چرا مسیر انحرافی در بینشان کمتر بود؟ چون بسیاری از سرسلسلهها در این قرون اعتقاد به حفظ شریعت داشتند. درست است که بعداً بسیاری از پیروانشان این عقیده را پیروی نکردند و در حفظ شریعت نکوشیدند ولی خودشان این اعتقاد را داشتند. به خاطر همین ما این مسیرهای انحرافی را در قرون اول کمتر داریم یا اگر داریم بسیار بسیار معدودند.
از این قرون ابتدایی رد میشویم. از مواقعی در تاریخ ایران که از حدود قرن چهار و پنج به بعد میشود، ما در سرزمینهای روم، هند، ایران، شام، عربستان، گاهی پاکستان، بسیاری از خانقاههای صوفیه را داریم. چطور اینها گسترش پیدا کردند؟ میتوانیم بگوییم قاطبه سلسلههای صوفیه التزام به وجود پیر دارند. پیران، بزرگان و مردم میآمدند جایی را به نام خانقاه درست میکردند که اینها تعدادی از هواداران یا مریدان خودشان را در خانقاه جمع میکردند و این جمع را هدایت میکردند، این جمع الزام به این داشتند که در خانقاه بمانند که تحت تربیت شبانهروزی پیر قرار بگیرند، بعد از چندی که اینها به کمال میرسیدند، این پیر نامه میداد به اینها که شما میتوانید در شهر فلان، در محلهی فلان به هدایت مردم بپردازید؛ یعنی اینها به درجهای رسیده بودند که خودشان میتوانستند راهنما باشند. وقتی این شخص مثلاً ابوسعید ابوالخیر نامهای در دست داشت که به مردم میهنه یا سمنان گفته بود که ایشان از طریق من دیگر شما را راهنمایی میکنند، دوباره به خاطر حضور این شخصی که نامه دستش است مردم یک خانقاه میساختند و این آدم که نمایندهی ابوسعید ابوالخیر بود دوباره در این خانقاه شروع به هدایت دیگران میکرد، دوباره یک جمع جدیدی و هرکدام از اینها به شهرهای متفاوت میرفتند، نکتهی دیگر که اینجا باید گفت این است که ما به تعداد شیوخمان در تمامی شهرها خانقاه داریم. چرا؟ چون هرکدام از شاگردان اینها برای راهنمایی به شهرهایی میرفتند و آنجا خانقاه بر پا میکردند.
اختلاف سلسلههای صوفیه و دراویش اختلاف در هدف و غایت نیست، اختلاف در تلقی آنها از شریعت است. برخی از آنها التزام کامل و بیقیدوشرط به شریعت دارند و در بعضیها این التزام تعدیل میشود و بعضیها این التزام را هم ندارند. تلقی اینها از دین باعث شده که ما اینهمه فرقههای صوفیه داشته باشیم و در یک شهر چندین خانقاه داشته باشیم با پیران متفاوت، وگرنه در اینکه صوفیان راستین آنها میخواستند به خداوند برسند، شکی نیست. در مسیر اینها که باید از ترک خود شروع بشود و به کمال برسند شکی نیست. فقط تلقی آنها از دین است که اختلافاتی را بعدها برایشان به وجود آورده است.
جدا شدن مسجد و خانقاه
کاربرد مسجد بیشتر مقطعی و مناسب با شرایط نماز بود، اما خانقاه محل زندگی شبانهروزی اینهاست. مسجد پیری ندارد، امام جماعتی دارد. پیری که بر تمامی احوال مریدان خودش تسلط و نظارت دارد، درصورتیکه این نظارت در مسجد انجام نمیشود. افرادی که در مسجد جمع میشوند از هر طیفی هستند اما افرادی که در خانقاه جمع میشوند یک غایت و هدفدارند و این هدایت است. عبادت در خانقاه انجام میشود اما عرفانی در مسجد آن زمان انجام نمیشود، به همین دلیل اینها التزام به این داشتند از کسی پیروی بکنند که شبانهروز نفس آنها را بشمارد. این تفاوتش بود ضمن اینکه عرض کردم ما در مسیر حقیقت میگوییم شریعت، طریقت و حقیقت. شریعت مکانش مسجد است، طریقت مکانش خانقاه و حقیقت مکانش قرب الهی است. این در تعریف آنها هم وجود داشت. بسیاری از مساجد در قرون اولیه مکان جمع شدن عرفا بود. بعداً دیدند که با فقها دارند مشکل پیدا میکنند و فقیهان بعضی از رفتار اینها را نمیپسندند و باید مکان جدیدی داشته باشند.

ادامه روند تاریخی صوفیه
در قرن چهار و پنج، فارس و خراسان ملجأ بسیاری از صوفیه است. عرفان در این قرن در بازار فارس و خراسان شهرت پیدا میکند. خراسان یک بزرگی دارد به نام ابوسعید ابوالخیر. ابوسعید ابوالخیر از طریقه اهل محبت است. یک نکته را اینجا باید عرض کنم، یکی از مسیرهای انحرافی که الآن در زمان ما به کمال انحراف خود رسیده ریشه در تفکرات امثال ابوسعید ابوالخیر دارد؛ اما نه اینکه ابوسعید ابوالخیر قصدی بر این انحراف دارد ابداً، میدانیم که در تعالیم ابوسعید ابوالخیر اصرار بر رقص و سماع و وجد بسیار زیاد است بهگونهای که ابوسعید ابوالخیر در این مسئله بسیار تندرو است. حتی جایی میشنویم که ابوسعید به مریدانش میگوید اگر در حالت وجد و سماع هستید و صدای اذان به گوششان رسید مبادا رقصتان را ترک بکنید، حالی که شما در رقص دارید حالا بر نماز میچربد. حتی میآمد در مسجد قوالی میکرد (قوالی شعر خواندن با حالت تصنیف گونه است) که اشخاص به وجد میآمدند و سماع میکردند. جایی هم داریم که ابوسعید شاگردانش را از رفتن به حج بازمیداشت. به چه طریقی؟ به اینکه تکلیف از شما ساقط شده است. اینیک نکته انحرافی دیگری است، اولین نکته انحرافی بحث رقص و سماع بود که بعداً به ابتذال کشیده شد.
نکته دوم انحرافی اسقاط تکلیف است، یعنی چه؟ عرفای اهل محبت اعتقاد داشتند عارف در مسیر سیر و سلوک بهجایی میرسد که تکلیف شرعی از او ساقط میشود. یکی از این تکالیف شرعی حج است. یکی دیگر آن روزه است. یکی دیگر آن نماز است. میبینیم که بعداً این اسقاط تکلیف این انحراف را ایجاد میکند که بعضی از دراویش صاحب ادعا اما ریاکار اقدام به نماز نمیکنند، روزه نمیگیرند، حج نمیروند. به چه توجیهی؟ به اینکه این تکالیف از ما اسقاط شده است. ما بهجایی رسیدهایم که دیگر نیازی نداریم. این نکته دومی بود که اینجا به وجود آمده بود. در فارس برعکس خراسان ما یک شیخ بسیار بزرگی داریم به نام ابوعبدالله محمد ابن خفیف شیرازی که به او شیخ کبیر میگفتند. این شیخ استاد تحقیق و عرفان و شریعت است. آثار بسیار زیادی دارد. ازجمله شیوخی است که خیلی در حفظ شریعت میکوشد. بر رقص و سماع و وجد اعتقادی ندارد و شاگردان را از این طریق بر حذر میدارد. جالب است که خودش اینگونه نقل میکند که نیست از سنت پیغمبر سنتی که من انجام نداده باشم. ببین شخصی با ادعا این حرف را نمیزند. میدانیم ابن خفیف شیرازی یکی از سرآمدان عرفان اهل معرفت است. بسیار قوی است شاگردان بزرگی هم دارد. یک کس دیگر هم در فارس داریم به نام ابواسحاق کازرونی که اصالتاً زرتشتی است؛ و شیخ مرشد لقب میگیرد. آنقدر این فرد در حفظ شریعت میکوشد که با زرتشتیهای شیراز به جهاد بلند میشود. بااینکه خودش زرتشتی بوده مسلمان میشود. عارف میشود و بعداً این اتفاق ادامه پیدا میکند تا شاگردان ابواسحاق خیلی بعدها کثرت پیدا میکند و سلسله خاص خود را دارند.
از صوفیان نامی دیگر امام محمد غزالی است. او تمام تحصیلات ابتدای کارش حدیث بود. به فقه و تفسیر مشهور است. یکجایی میبیند که اینها دیگر ارضایش نمیکند، سراغ عرفان میآید و میبینیم که در کتاب المنقذ من ضلال مسیر زندگی خود را کاملاً تعریف میکند بیداری را تعریف میکند و تا آخر میرود. امام محمد غزالی دانستههایش آنقدر زیاد است که یکی مثل خواجه نظام الملک از او میخواهد بیاید در مدارس نظامیه بغداد درس بدهد. برادری دارد به نام احمد غزالی که برادر هم، طریقه نگهداشتن برادر را حفظ کرده. امام محمد غزالی و احمد غزالی از کسانی هستند که در حفظ شریعت میکوشند. چرا من در این بحث به حفظ شریعت آنقدر میپردازم؟ چون بعداً یکی از نکات انحرافی همین است که الآن دامنگیر بسیاری از سلسلههای درویشی مملکتمان شده است؛ و خیلیها داعیهدار معرفت هستند، ولی بویی از شریعت نبردند و حتی پیروانشان در قرون بعد. ما در همین عصر کسی را داریم که دشمن بزرگ صوفیه است. چرا چون نکات انحرافی را دیده است. آنهم امام فخر رازی است. فخر رازی را خیلی از اهل شریعت خوب میشناسند. برای خراب کردن صوفیه مقابل پادشاه میآید دستبهکارهایی میزند خیلی عجیب. برای مثال دوتا از خربنده های خودش (کسانی که در اصطبل کار میکنند) را میآورد لباس دراویش میپوشاند، بعد از ایشان میخواهد به محضر پادشاه وارد شوند و به پادشاه میگوید اینها از بزرگان صوفیه هستند. پادشاه هم که خیلی ارادت به صوفیه دارد در مقابل اینها سرتعظیم فرود میآورد و بعد امام فخر رازی میگوید که پادشاه آیا واقعاً بهظاهر است. اینها خربنده های من هستند؛ و من لباس درویش به اینها پوشاندهام و تلاش کنیم بهظاهر احترام نگذاریم، بسیاری از اینها حتی در حد خربنده های من هم نیستند و آنجا پادشاه متنبه میشود و از محضر جناب امام فخر رازی عذرخواهی میکند. ولی در همان زمان عارفان بسیار زیادی داریم سهروردی (شیخ اشراق) را داریم شیخ احمد جام که معروف است به پیل ژندهپوش را داریم، اوحدالدین کرمانی را داریم.
جمالپرستی انحرافی دیگر
نکتهی انحرافی سومی که اینجا باید از آن یاد کنم برخی از سلسلههای درویشی یا صوفیه، به اسم جمالپرستی است، به اسم اینکه هر آنچه به جمال، در حد کمال هست ما را یادآور خداوند میکند، شروع کردند به بحث جمالپرستی در عرفان. مثلاً یکی از اینها مثل اوحد الدین کرمانی وقتی جوان زیبارویی را میدید، زن زیبارویی رو میدید، ابداً با احکام شریعت کاری نداشت که حالا نگاه به نامحرم نباید باشد، آنقدر شیفتهوار نگاه به این جلوههای جوان میکرد که خیلی وقتها از حال میرفت، بعضی اشعاری که این اوحدالدین سروده است، در بحث جمالشناسی بسیار بسیار قوی است. اینیکی از نکات انحرافی شد که بعداً در فرق صوفیه حتی به همجنسبازی انجامید. تحت چه عنوانی؟ تحت عنوان جمالپرستی، تحت عنوان عرفانی که مبنایش بر حمایت از آنچه که صادر از جمال خداوند است.
جالب است بدانید که ما تا قبل از قرن دهم هیچ انتسابی به حضرت علی بهعنوان سرسلسلهی صوفیه نداریم، اما یک فرقه هستند که به حضرت علی نسبت میزنند آنهم اهل فتیان هستند، یا جوانمردان، یک گروهی بودن از عامهی مردم که آمدند با یک تفکر رابینهودی، مبنا رو بر این گذاشتن که ما برای انسانیت، برای مظلوم نوازی، برای ظلمستیزی، یک تشکلی رو دور هم جمع کنیم که با حمایت مالی صاحبان خیر، اهل خیر، بتوانیم دست بدبخت بیچارهها را بگیریم.

عرفان بعد از حمله مغول
یک اتفاق بسیار بدی در تاریخ ما افتاد آنهم حملهی مغول بود. حملهی مغول که اتفاق میافتد، بازار تصوف دوباره رواج پیدا میکند. چرا؟ یک نکتهی کلیدی در عرفان ما وجود دارد و آن ایناست که هرگاه شرایط ظلم و ستم، شرایط دیکتاتوری، شرایط مظلومیت مردم تشدید میشود، عرفان رشد خودش را دارد. چرا؟ چون عرفان ملجأ سرخوردههاست. مردم در شرایط ظلم و ستم سر به درون جمعهای خصوصی فرومیبرند و اینجاست که تنها چیزی که دردها و آلام آنها را اندکی کاهش میدهد، مراوداتشان با خداوند است که یکی از این انواع مراوده، بحث عرفان است. میبینیم بعد از حملهی مغول بازار تصوف داغ میشود. یکی از کلیدیترین آدمهایی که سرسلسلهی دورهی صفویه هم هست مربوط به همین قرون است. شیخ صفیالدین اردبیلی که بسیاری از شایستگیهای سیاسی، امنیتی صفویه مدیون تفکرات محافظهکارانهی شیخ صفیالدین اردبیلی است. این آدم در اردبیل شهرت پیدا میکند، چندین کتاب در باب کراماتش نوشتهشده که بسیاری گزافه است؛ یعنی بسیاری زاییدهی تفکرات جانبدارانهی مریدانش است یک کتابی هست به نام صفه الصفوه. از ابن بزاز اردبیلی. این تماماً به کرامات شیخ صفیالدین اردبیلی پرداخته است.
صوفیه و نزدیکی به قدرت
میدانید که دو فرقه و دو حکومت داریم که اساسشان با عرفان شکلگرفته است. یکی صفویه، یکی سربداران. یکی از ممیزهای جالب صوفیه همین نوع نگاهشان در ورود به دستگاه قدرت یا عدم ورود به دستگاه قدرت است؛ که ما در این نوع تفکر هم دودسته داریم. میتوانم بگویم نزدیک به هفتاد درصد فرقههای صوفیه، از نزدیک شدن به قدرت یعنی تلاش برای رسیدن به قدرت دوری میکنند. چرا؟ چون اصلاً ادعای اینها دوری از دنیاست. البته تلاش کردند که اهل قدرت را هدایت بکنند. خود شیخ صفیالدین اردبیلی آنقدر در زمان خودش شهرت پیدا میکند که یکی مثل خواجه رشیدالدین فضلالله که آدم بسیار بزرگی است و از وزرای عظیم مغول محسوب میشود، به پسرش سفارش میکند به گونهای با مردم رفتار بکن که رضایت شیخ صفیالدین اردبیلی باشد. کسانی مثل شیخ صفیالدین اردبیلی یا مثل شیخ حسن جوری هستند که میخواهند به قدرت برسند. برخی از این تفکرات مسیر انحرافی دیگری ایجاد کرد که الآن داریم مبینیم برخی از این سلسلههای صوفی هستند که داعیهدار قدرتاند. برخی از شیوخ این سلسلهها هستند که داعیهی مهدویت داشتند و متناسب با داعیهی مهدویتشان، ادعای سلطنت بر عالم داشتند. اینها جزو آن سیدرصدی هستند که سراغ قدرت و دستگاه قدرت رفتند. باید اینها را از آن دسته کاملاً جدا کرد. چون اصلاً مسیر عرفان مسیر ترک دنیاست، مسیر ترک شهرت است. ما در بین صوفیان کسانی را داریم که آنقدر از شهرت فرار میکردند که حتی کتاب نمینویسند. از ابوبکر کتابی داریم که میگوید:
شهرت افسار شیطان است و کسی که افسار شیطان به دست دارد، شیطان نزد اوست.
خیلی از اینها حتی از خانقاهشان هم بیرون نمیآمدند که یکوقت مردم نشناسندشان. یکی از اینها وقتی مرید پرورش میدادند نمیگذاشتند مریدان نسب به اینها بدهند که ما خرقهای از شیخ فلانی گرفتیم. خیلیهایشان علیرغم شهرتی که داشتند و به ایشان پیشنهاد میشد که وزارت قبول بکنند، تحت هیچ شرایطی آن پست را که قبول نمیکردند، گاهی آن شهر را هم ترک میکردند. بسیاری از اهل صوفیه برای فرار از شهرت یکجا نمیماندند. همیشه در سفر بودند. پس این با دنیاطلبی و سراغ قدرت رفتن تماماً منافات داشت.

شاه نعمتالله ولی کیست؟
شخصی عارف ولی ازنظر من ، صوفی نما، به نام سید نعمتالله کرمانی و در شهرت و کبکبه دبدبهی او چه در زمان خودش چه بعد از خوش هیچ شکی نیست. میدانیم که شاه نعمتالله ولی اصالتاً اهل حلب است. آنجا در ابتدا درس دین میخواند و بعداً سراغ عرفان میآید و سالهای آخر عمرش به کرمان و یزد و بافق و … میرود. به خاطر همین خیلیها سراغ شاه نعمتالله ولی را در کرمان میگیرند.
از چه بابت اعتقاد بنده این هست که صوفی نماست؟ لقب شاه که بعداً به خیلی از پیروان شاه نعمتالله ولی چسبید، بنا بر قول چند تذکره، ساختهی خود شاه نعمتالله است. ایشان تحت عنوان سید نعمتالله کرمانی مشهور بود. بعد به این درجات عرفانی نائل شد، شهرت پیدا کرد، شاگردان بسیار زیادی هم داشته است. جالب است بدانید یکی از غزلیات حافظ در طعنه به شاه نعمتالله ولی است. شاه نعمتالله ولی با ادعای تمام میگوید که:
«ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم/. صد درد را به گوشهی چشمی دوا کنیم»
حضرت حافظ در طعنهی به شاه نعمتالله میگوید که:
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند /آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟»
چقدر این طنز طعنه دارد، چقدر نیش دارد؛ یعنی چه؟ یعنی که جناب شاه نعمتالله داعیهداری بیش نیست ادعا داری بیش نیست و طعنه میزند که نه، تو اهل این ادعایی که کردی نیستی. میدانیم که سلسلهی نعمتی، بعدها شاگردان خیلی زیاد پیدا میکند و در دورهی صفویه با سلسلهی حیدریه همیشه در جنگ بودند. شاه نعمتالله فرزندانی دارد که بعد از پدر، زعامت مریدان را به عهده میگیرند و گسترده میشوند. بسیاری از پیروان شاه نعمتالله ولی بعدازآن که صفویه توجهی به عرفان ندارند از ایران به هند، شام و … میروند؛ و آنجا هم شروع میکنند به هدایت، خانقاه سازی. پیروان بسیار گستردهای هم آنجا پیدا میکنند. شاه نعمتالله سفری به هند داشته و آنجا اثرپذیر از برخی تفکرات عرفانی هند؛ اما اینکه ما ریشه فکری شاه نعمتالله را به مرتاضهای هندی برسانیم این غلط است. شاه نعمتالله خودش پیر دارد. عبدالله یافعه ای بوده است که از وصیت او خرقه میگیرد. در دورهی صفوی بسیاری از شعرای ما هم به هند رفتند. چرا؟ دربار صفویه مبنا را بر شریعت مداری آنهم تفکر شیعی گذاشت. بااینکه شکلگیری سلسلهی صفویه به خاطر شیخ صفیالدین اردبیلی و به خاطر تفکر عرفانیاش بود، بعداً دیگر حمایتی از عرفان نشد. چون فقیهان در دستگاه صفویه بسیار قدرت پیداکرده بودند و مجال به هیچ تفکر دیگری نمیدادند. به خاطر همین بسیاری از سلسلههای صوفیه یا خاموش شدند، یا مسیر تبلیغشان را از ایران خارج کردند.
یکی از زمینههایی که باعث شده پیشگوییهای شاه نعمتالله ولی شهرت پیدا کند بیشتر تبلیغات خیلی غرضمندانه و همهجانبهی پیروان شاه نعمتالله ولی است، چراکه ایشان را به شیخ اکبر، بهعنوان کسی که پیشگو و صاحب اسرار غیب بوده معرفی کردند وگرنه شاه نعمتالله ولی هیچ پیشگویی در کتابهایش ندارد.
میدانیم که حکمت صوفی حکمت ذوقی است؛ یعنی ملاک قبول در تصوف یک ملاک قلبی ذوقی است نه تصدیق عقل. میبینیم تفکرات عامه، تصمیم قلب را بهتر میپذیرند تا تصدیق عقل. بعد از زندیه این مسیرهای انحرافی بیشتر پیش میروند. چه اتفاقی افتاد؟ یکی از آن کثرت فرقههای صوفیه است. بسیاری از آنها از مناطق دیگر، از هند، روم، آفریقا و شام به ایران برمیگردند، دنبال سلسلهی گذشته خود میروند یا سلسله جدیدی شکل میدهند. میبینیم اواخر زندیه بازار نعمتاللهیها خیلی گرم میشود. بسیاری از مشایخ این سلسله از هند به ایران میآیند. ازجمله نورعلی شاه اصفهانی. ورود نورعلی شاه به ایران در اواخر دوره زندیه شور و شعف عجیبی در بین عامه مردم ایجاد میکند، بهنحویکه بعد از برگشت نورعلی شاه اصفهانی شاگردانش در ایران ندای تصوف سر میدهند. این در عامه مردم خیلی پیشرفت میکند. این نکته را از این بابت عرض میکنم که بهواسطه ۲۵۰ سال حکومت صفویه، بیتوجهی نادر و کسادی زندیه، بسیاری از تعالیم و بزرگان و حکایات صوفیه در بین عامه مردم یا فراموششده یا رنگباخته است؛ اما این سلسله از طرفی نسبت به دیگر سلسلههای دراویش ضربه کمتری خورده بودند. همین شور و اشتیاق و اقبال مردمی یک طریق انحرافی دیگر را در این مسیر قرارداد. به چه معنی؟ به این معنی که بسیاری از مشایخ این سلسله وقتی اقبال مردم را به خود میدیدند دچار غرور میشدند و این باعث میشد که برای اقبال عامه و بهمنظور حمایت آنها به مسابقه بیافتند و شاگردان خیلی گستردهای به اینطرف و آنطرف گسیل کنند و حوزه فعالیت سلسله نعمتاللهی از سلسلههای دیگر گستردهتر شد. بزرگنمایی و تخریب سلسلههای دیگر شدت پیدا میکند. نکته جالب اینکه گاهی اتفاق میافتاد برای جانشینی شیخ بین برخی از این جانشینان اختلاف شدیدی درمیگرفت.
سعادت علی شاه از جانشینان نسل های بعد نور علی شاه نیز مانند بسیاری از اسلاف خود، شاگردان مجرّبش را به جایجای ایران میفرستاد. یکی از کسانی که از طرف سعادت علی شاه به گناباد میرود حاج ملاعلی گنابادی است. بیان شیوا و ظاهر زیبایی دارد و بر عامه مردم خیلی تأثیرگذار است. بعد از چندی جمع کثیری از مردم گناباد به حلقه درس او وارد میشوند. ازاینجا به بعد است که میبینم فرقهای به نام برادران گنابادی شکل میگیرد. حوزه فعالیت ابتدا در خراسان است. برای اینکه در مقابل سلسله صفایی، که منشعب شده از سلسله نعمتاللهی هستند و زیر نظر صفی علی شاه کار میکنند، بتوانند قد علم کنند حوزه فعالیت را از خراسان فراتر برده، در تهران، قم، یزد، کرمان، شمال فارس و برخی شهرهای شمال کشور به تبلیغ میپردازند. بعد از گسترش حوزه فعالیت آنها شاهد فعالیت زیاد آنها در تهران و قم هستیم برخلاف عرفای پیشین که بسیار از آنها تلاش میکردند از دستگاه قدرت به دور باشند، میبینیم برخی شیوخ سلسله گنابادی ادامه حیات خود را منوط به حضور در دستگاه قدرت میبینند، تا جایی که برخی وارد دستگاه سیاست میشوند. حتی بر سران نظامی هم اثرگذار میشوند. برخی از آقایان در دستگاه ارتش رضاشاه و محمد رضاشاه ازجمله سرسپردگان سلسله گنابادی هستند.

زمینههای انحراف تصوف
برخی سلسلهها به شریعت التزام نداشتند. با این اعتقاد که صوفی در مسیر تقرب الی الله به جایی میرسد که تکلیف از او ساقط میشود. یکی از سلسلههایی که این تفکر را پیگیر میکرد سلسله گنابادی است. وقتی از سلسلههای دراویش سخن میگوییم در بین آنها دراویش سالم و صالح دیده میشود. بسیاری دنیاطلبان و کسانی که درویشی را شعار خود کردند برای پوشاندن پستی خود بود.
چند سال پیش که نیروهای امنیتی به یکی از خانقاه این مجموعه در قم رجوع کرده بودند نهتنها اسبابی برای تقرب خدا نیست بلکه بسیاری از ادا و رسوم هایی که اینها به نام عرفان و معرفت ساختند، سری به شهوت، سری به عیاشی، سری به تفکرات فراماسونری دارد و داشته است. اگر کمی به گذشته برگردیم دستگاه اطلاعاتی پهلوی اسنادی را رو کرده که نشان میدهد برخی از افراد سلسله گنابادی این تصور میرود که با عمال و جاسوسی اسرائیل امریکا ارتباطاتی دارند.
نکته دوم انحراف غلبه، وجد و حال در حالت سماع است. بحث سماع مبنای بر ذوق سرشار در عرفان دارد؛ با این توجیه که عارف گاهی با شنیدن نغمهای، گاهی با شنیدن صدای پرندهای یا صدای پرِ پشه از خود به بیخود میشود، دستی بالا میکند و میچرخد و پرواز میکند. بسیاری از بزرگان اهل تصوف با این طریق بااحتیاط برخورد کردن و گاهی نه تائید و نه رد قول محکم دارند. ازجمله آدابورسومی که سلسله گنابادی به آن مبادرت میورزد بحث سماع است. در دنبالههای سلسله نعمتالله و بسیاری دیگر ماندد مولویه در ترکیه بحث سماع بهشدت و حدت دنبال میشد. برخی این افراد برای اینکه به چنین حالی دربیایند از مواد مخدری مثل شربت قهوه بنگ حشیش و امثال این استفاده میکردند. یادآوری این نکته باید جالب باشد: من تحقیقی را در دوران کارشناسی ارشد در پیش گرفتم به نام «خواستگاه کرامات صوفیه» ؛ که ببینم در عصر حاضر هم میشود نشانی از برخی اعمال خارق عادت در بین صوفیه پیدا کرد. بهجرئت میتوان بگویم بالغبر ۹۰ درصد شهرها و روستا که نشانی از صوفیه بود را بنده گشتم و خیلی جالب است بدانید که اگر به فرض در یک سال تحقیق چهارصد نفر از بزرگان این سلسلههای صوفیه دیدم، میتوانم بگویم که از این چهارصد نفر ۲۵۰ نفر را موفق به دیدار بشویم و به خلوتشان برویم میدیدم که منقل و وافوری مهیا بود. یکی دو مورد بود که من اطرافیان پیر و مرشد را در حالت مست و بیاختیار میدیدم.
نکته سوم بحث وحدت وجود است. در تصاویری میبینیم کسانی که محضر اینها وارد میشوند از حیاط سینهخیز یا و در پیش گاه اینها به سجده میافتند و به درگاه بوسی و آستان بوسی آنها میپردازند. در برخی موارد ناشی از غروری است که بحث وحدت وجود برای آنها ایجاد کرده است که تمامی عالم جلوه وحدت خداوندی است؛ اما بعدازآنکه شیخ به تقرب الی الله میرسد، درصد برخورداری این شیخ از عنایات خداوند به حدی است که این شیخ نمایندهای، تکه گونه و سهیم از خداوند محسوب میشود. در عرفانی که ابن عربی عارف مسلمان در وحدت وجود مطرح کرده بود سرسوزنی تفسیر سلیقهای نیست. آنچه در سلسلههایی در ایران مصر روم و اندلس این تفکرات را ببینیم گاهی مریدان مقام شیخ را بالا میبردند که با خدا برابری میکرد. در فرقه اهل حق جایگاه بسیار عظیم برای حضرت علی قائلاند که نام علی اللهی بر خود گذاشتهاند.
نکته آخر انحرافی، برخی از سلسلههای تصوف برای ماندگاری سراغ دستگاه قدرت میرفتند. دوری یا نزدیکی به دستگاه قدرت را در طول تاریخ عرفان داشتیم برخی از سلاطین در ترس از غلبه عرفا به صوفیه تمایل پیدا میکردند. مثل تیمور و شاهرخ یا مثل برخی از پادشاهان سلجوقی کسانی بودند که برای اینکه مجموعه اهل شریعت قدرت پیداکرده بودند و از قدرت آنها میترسیدند به سراغ عرفا میرفتند. همین را در دستگاه پهلوی نیز داریم. در مجموعه صاحبان قدرت در دوره قاجار و رضاشاه و پهلوی دوم کسانی بودند که میدیدند برخی از این شیوخ در عامه مردم محبوب و تأثیرگذار هستند و از این زمینه حداکثر استفاده را می کرند. در تطمیع برخی از این شیخان دروغین به انجام سیاست خود مبادرت می کردند و او عامل اجرای سیاست درست یا غلط عمال حکومتی میشد. تا جایی که فرماندهان خود، عاملان چنین تفکری میشدند. فسادی که از این بابت بر مردم غلبه میکند بیشتر از سایرین است. حکمت عرفان ذوقی است. مردم بدون سؤال کردن و طوطیوار سر سپردن اقبال نشان میدادند و بازیچهی این تفکر میشدند. از دستگاه قدرت برای اهل اختلافات خود استفاده میکردند. در اتفاقات اخیری که در قم و تهران افتاد مأموران حکومتی را تهدید میکردند اگر تا فلان ساعت پیر ما آزاد نشود چنین میکنیم و به سلسله پیران راستین رجوع میکنیم. میبینیم پیر در گمنامی خودش، در فرار از شهرت و خودنمایی چنان میکوشید که به مجموعه مریدان اجازه نمیداد بروز بیرونی داشته باشند. دیدیم که در ادامه همین رفتار چند تن از عزیزانمان در نیروی انتظامی و هموطنان بیهیچ گناهی توسط یکی از اینها به شهادت رسیدند و روز بدی را در تاریخ معاصر درست کردند.

در میراث صوفیه
استاد عبدالحسین زرینکوب در کتابی به نام ارزش میراث صوفیه که ازجمله منابعی است که در تصوف، شیوهها و آسیبهاست و بنا بر عنوان کتاب ما را با ارزش میراث صوفیه آشنا میکند همین کتاب است که پیشنهاد میکنم سری به این کتاب بزنید. قضاوتی که برخی از اهل خطابه پیرامون تمامی اهالی صوفیه کردند خالی از انصاف است. ما در باب منشأ اجتماعی نظرات متفاوتی داریم. تصوف می تواند مولود فقر و یاس و اختلاف طبقات و ترک از دنیا و لذات به خاطر محرومیت از عقل و منطق باشد. عرفان و تصوف از لذات دنیایی بهره مند نشدهاند و سراغ عرفان آمدهاند تا سرپوشی بر عقدههای خود بگذارند. این نظر به طغیان نیز نظر دارد که اینیک نوع واکنش در مقابل اسلام است. عارف میتواند مستقیم به لقا الله برسد. برخی دیگر از این هم پایینتر آمدند؛ تصوف میل به انزوا تنآسایی و ریاکاری است؛ و صوفیه و درویشی باعث رکود جامعه و باعث بدبختی جامعه مسلمان است. بسیاری از جوامع مسلمان در شرایطی به سر میبرندکه ناشی از رجوع این طبقات به عرفان است. منشأ تصوف درست در زهد و پرهیز است. زهد و پرهیز با آرا حِکمی و اشراقی هم آمیختهشده است و زمینه تلفیق معرفت و محبت پیداکرده است؛ مانند خیلی از انواع معرفت. یقیناً با توجه به اینکه مخاطب آنها عامه هستند به خطا میرود. عرفان و تصوف جدای از آسیبهایی که در خود داشته است خدماتی را نیز داشته است. ازجمله بسیاری از فرق و نحلههای دینی در دام اسلام همان هفتاد و دو ملتی که به کثرت میگویند در بیان احساسات و در بیان تبلیغی دین خود دچار تندروی شده است. تصوف تعدیلی خوش بر احساسات گذاشته و از آن را از این افراط دور کرده است. ترویج آزادگی و حریت فکر است. میدانیم که در تصوف محدودنگری و خرده انگاری جایی ندارد. به همین خاطر طبقهای به نام فتیان خود را بر آزادی فکر میگذارند. کار دیگر آنها ترویج اسلام است. در دورهای که خلفا و سلاطین دچار سستی شدهاند، ابواسحاق کازرونی بااینکه خودش زرتشتی است بعداً به دین مبین اسلام مشرف میشود و بعد از حدیث و فقه سراغ عرفان میآید و با ادبیاتی محبتی ترویج نشر اسلام میکند. آنجا که میبیند که ادبیات سازنده نیست به جهاد میپردازد. یا مثلاً در سرزمین هند عارف یهودی نشان، «سعیدای سرمد» بهعنوان یک مبلغ دینی است و بعد مثل حلاج در غلوات به دار کشیده میشود. نکته بعد ترویج روح برادری بین مسلمانان است. فتیان یکدیگر را اخی میگوید. روح برادری و اخوت را در بین مسلمانها جا میدهد. کلماتی مثل مشتی و داش و امثال این زاییده این تفکر است. بحث دیگر مبادرت به امربهمعروف و نهی از منکر است. عرفان اساس خود را هدایت میداند آنهم از مبادی معرفتی میبینیم که عرفان واقعی چیزی جز آدمیت نیست. یا در تزکیه نفس خود بکوشدتا دیگران را نیز با خود همراه کند. فداییان باطنی که اساس خود را بر امربهمعروف و نهی از منکر میدانستد یا بسیاری از مریدان وقتی در منصه امتحان شیخ قرار میگرفتند مبنای اولیه امربهمعروف و نهی از منکر بود.
نکته دیگر از خدمات تصوف همدردی کارآمد در مصائب مردم بود. پیران بزرگی که با مردم همراهی می کردند و آخر کار هم به همین خاطر جان خود را دادند. نجم الدین کبری سخنرانی بسیار قرایی کرد و جان خود را از دست داد یا در مصیبتهایی مثل قحطی بسیاری از صوفیه در کنار مردم به خدمت پرداختن یا مسائل دیگری که یکی از آن را تأثیرگذار میدانم که خیلی وقت میشد بین فقها و محدثین و گروهی دیگر که متکلمین و فلاسفه بودند مشاجره بسیار عمیقی شکل میگرفت ازجمله کسانی که نقش واسطه و نقش عادل در نظر داشتند صوفیه بودند. تصوف ملجأ و پناهی است برای سرخوردهها چه سرخوردههایی از دنیا باشند مثل ابراهیم ادهم یا مثل شبلی هر دو بزرگزادهاند. ابراهیم ادهم شاهزاده است که قصر و بارگاه را کنار میگذارد. در بررسی سلسلههای صوفیه باید توجه کرد که عرفان و تصوف در تعریف اولیه تفاوت چندانی باهم ندارند. میبینیم تا قرن ۶ و ۷ عارف و صوفی یکی هستند اما بهتناسب برخی تظاهرها بعد از قرن ۷ جایگاه خود را از دست میدهد. حافظ زمانی که بخواهد عوامفریب نام ببرد از صوفی یاد میکند و زمانی از یک شیخ کامل یاد می خواهد کند، از عارف نام میبرد.
جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان