آیت الله حائری شیرازی

خضوع آیت الله حائری شیرازی

یادداشت

خضوع آیت الله حائری شیرازی

تیرماه سال ۱۳۸۹ بود که به همراه اعضای فعال جامعه اسلامی در یک اردوی چهار روزه به مشهد مقدس مشرف شدیم.
در این سفر جمعی از فعالین فرهنگی دانشگاه از دیگر مجموعه ها هم حضور داشتند.
به طور کاملا اتفاقی در حرم مطهر (اگر ذهنم درست یاری کند صحن جمهوری بود) حضرت آیت الله حائری شیرازی را دیدیم. به سمت ایشان رفتم و با همان صراحت و سادگی دانشجویی، پس از سلام و عرض ارادتی مختصر، از ایشان درخواست کردم در جمع ما حاضر شوند و دقایقی سخنرانی کنند.
ایشان با رویی گشاده پذیرفتند و گفتند شماره تماس محافظشان را بگیرم و با وی هماهنگ شوم. من هم همین کار را کردم و قرار شد چند ساعت بعد تماس بگیرم.
وقتی تماس گرفتم شماره تماس شخص دیگری را به من داد و گفت او مسئول هماهنگی برنامه های حاج آقاست والان در شیراز است با او تماس بگیرید و هماهنگی کنید.
با اوهم تماس گرفتم و آدرس محل اسکان و شماره تماس را دادم. او گفت چشم هماهنگ می کنیم. ولی با توجه به وقت محدود سه روزه ای که از سفر ما باقیمانده بود، با دیدن این ارجاع، تقریبا ناامید شدم.
البته آن ها هم حق داشتند نگران جان ایشان بودند. سال ۸۹، هنوز چیزی از فتنه و موضع گیریهای صریح حضرت آیت الله، علیه فتنه و فتنه گران نگذشته بود برای همین تیمهای حفاظت علما و بزرگان بیشتر حساس بودند.
خلاصه یک روز گذشت و پیگیری های مکرر ما نتیجه نداد.

سحرگاه روز بعد برای نماز جماعت صبح به حرم رفتم. پس از اقامه نماز و زیارت و … پس از طلوع آفتاب می خواستم به محل اسکان برگردم که در صحن جامع باز هم به طور اتفاقی (البته قطعا اینها اتفاقی نبود و امام رئوفی در حال تدبیر امور بود و هست) حضرت آیت الله را از دور دیدم. به سمت ایشان دویدم و با لحن طلبکارانه و البته صادقانه که ویژگی بالذات جریان خالص دانشجویی است به ایشان عرض کردم: ” من دیروز خیلی پیگیری کردم ولی متاسفانه دفتر شما همکاری نکرد”
محافظ ایشان می خواست با من برخورد کند ولی ایشان با متانت خاصی لبخند زدند و گفتند: “اشکالی ندارد حالا چرا ناراحتی همین الان می رویم کجا باید برویم؟”
من هم به کلی مبهوت و متحیر و راستش کمی هول شدم.
از طرفی کسی از بچه ها اطلاع نداشت که محل اسکان را آماده کند، حداقل رختخواب ها را جمع کند و بساط صبحانه و خلاصه به هم ریختگی های سفرهای دانشجویی را برطرف کند از طرفی هم نمی خواستم این فرصت از دست برود.

آیت الله حائری شیرازی

به ایشان عرض کردم خیلی خوب است بفرمایید از درب باب الجواد خارج شویم.
بلافاصله با حجت الاسلام کریمی که آن موقع معاون نهاد رهبری بودند و همراه ما در سفر حضور داشتند تماس گرفتم و ماجرا را گفتم.
ایشان هم گفتند طوری نیست تا برسید بچه ها فضای سخنرانی را آماده می کنند فقط سعی کنید آرام تر بیایید که دیرتر برسید!…
خلاصه در راه کلی با ایشان صحبت کردیم. ایشان از دانشگاه صنعتی پرسیدند. مشخص بود با اینکه کمتر اصفهان آمده بودند ولی از جو دانشگاه چندان بی اطلاع هم نبودند. ما هم که دلمان از انحراف خواص در ایام فتنه و تاثیرات آن بر دانشگاه خون بود از ایشان مشورت خواستیم.
بعد فکر کردم چقدر یک عالم بزرگی چون ایشان، متواضعانه از وقت زیارتش گذشت و پیاده همراه ما آمد و باوجود کسالت ناشی از سن بالا صبورانه حرف های ما را شنید و پاسخ گفت…
خلاصه حدود بیست دقیقه در راه بودیم تا رسیدیم محل اسکان…
بچه ها هم انصافا به سرعت همه چیز را آماده کرده بودند.
سخنرانی را شروع کردند و حدود چهل دقیقه با موضوع جریان شناسی آخرالزمان صحبت کردند و پس از آن هم چند دقیقه ای به سوالات بچه ها پاسخ گفتند. جلسه تمام شد.

آخرین جمله این بزرگمرد در آن جلسه خطاب به آن جمع و کلیه دانشجویان آن روز و امروز این بود:

برای رهبرتان آبرو زا باشید.

 

روحشان شاد و راهشان پر رهرو